نا مهربان من :
خواب را که از من گرفته ای !!
بی انصاف ...
در این ظلمت شب ...
دستم را بگیر..
ببین "
چقدر به نوازش دستهای تو مشتاق است ...
ورود به حریم عشق که ممنونع است ...
نا مهربان :
نفسم را چرا گرفته ای !!
در پرسه های شبانه تنهایی...
ببین : چقدربه داشتن نشانی از تو ...
محتاجم ...
ترس برم می دارد از این تنهایی...
به گرمای نفسهایت محتاجم ...
که مرا از گزند هراس های شبانه ام ...
در امانم بدارد ...
هرشب درهای خیالم باز است ...
نا مهربان ...
برای دلجویی ...
با نسیم صبحگاهی به دیدارم بیا
آخر تا به کی در انتظار بمانم ؟؟؟
من در این امتداد شب!!!
صبح هم که برسد ...
بعد از این بی خوابی های شبانه ...
ترسم از این است ...
خوابم ببرد و تو بیایی ...
فکرش هم آزارم میدهد ...
مبادا فکر کنی در انتظارت نمانده ام ...
نسیم صبح که بوزد بوی نفسهایت را دارد...
حتا اگر چون قاصدک هم بیایی ...
صدای قدمهایت بیدارم میکند ...
می بینی : حتی به خیالی از تو محتاجم ...
خیالت را از من نگیر ...
بی انصاف ...
نظرات شما عزیزان: